داستانهای بی زمان کهنترین خدایان و اساطیر/ مقدمه و خائوس!
واژهی انگلیسی myth از واژهی یونانی muthosگرفته شده که به معنای داستان شفاهی یا مکتوب است، و یونانیان باستان واژهی muthologia را برای داستانگویی یا روایتگری و نقالی به کار می بردند. به نظر میتوان دید که این تعریف برای اسطوره، بسیار کلی و گنگ است!
برخی اسطوره ها داستان های قصه های عامیانه و معمولا داستان های خیالی هستند که در اصل مخاطباشان انسانهایی بی سواد روستایی، و هدف از ساختن و پرداختن آنها صرفا سرگرمی یا دادن پند و اندرز بوده که میتوان گفت شخصیت های اصلی قصه های عامیانه غالبا آدم های معمولی یا جانورانند. حکایتهای بسیاری میتوان مثال زد که در آنها جانوران داستانهایی درباره آدمهایی معمولی میگویند که خود را در شرایطی غیر عادی مییابند. مثل داستان دو دهقان سالخورده به نامهای بائوکیس و فیلمون که در خانهی خود از زئوس،خدای خدایان- بی آن که او را بشناسد- پذیرایی می کنند.
نوع دیگر افسانه ها هستند که مانند قصه های عامیانه شخصیتهای مرموز، فراانسانی و خیالی دارند. ماجرای افسانهها رویارویی آدمایان با خدایان و دیوان است، با این همه افسانه ها بر اساس شخصیتها و رویدادهایی واقعی شکل گرفتهاند و خاطرات آنها، با گذشت زمان، در هالهای از ابهام فرو رفته.
نوع سومی از اسطوره هم وجود دارد که با عنوان اسطورهی ناب و یا حقیقی، در نظر میآورند. این گروه شامل داستانهایی است که مستقیما به خاستگاه یا پیدایش دین و آیین میپردازند.
نکته
اگر بخواهیم تعریفی شکسته بسته از اسطوره بدهیم میتوانیم بگوییم اسطوره اصطلاحی جامع (ولی نه مانع) برای نامیدن داستانهایی است که پیش از هر چیز به خدایان و روابط آدمیان با ایشان میپردازند که این تعریف در کتاب اسطورههای کلاسیک نوشته مارک مورفورد و رابرت لناردن آمده است.
یونانیان و تا حدی رومیان که اسطورههایشان بر اساس اسطورههای یونانی بودند اسطورههایشان را به شکل آدمی و حتی دارای عواطف آدمیان مجسم میکردند. همین ویژگیهای بشری این موجودات راز آمیز الهی را معقولتر و قابل درکتر و برای پرستش راحتتتر میساختند.
زمین و کهنخدایان:
در آغاز، در عصری فزون از شمار پیشتر، تنها فضایی میانتهی وجود داشت که تخم و اجزای اولیهی تمام چیزها به سان تودهای بی شکل، در ان سرگردان بودند. این فضای میان تهی را خائوس مینامیدند.دیر زمانی که هیچ خدا و انسانی نمیداند چقدر گذشت تا از این خائوس دو کودک زاده شد، یکی شب و دیگری اربوس، که این هستی دوم، ژرفنای تاریک و بیجنبشی است که مردگان در آن به سر میبرند. هم شب و هم اربوس، تاریک و خاموش و بیکرانه بودند.
روزگارانی دیگر، بازهم فزون از شمار، گذشت و آنگاه به یکباره، و به گونهای اسرار امیز که کس نداند، از تاریکی دهشتناک شب و اربوس، اروس یا همان عشق پدید آمد. برخی گویندکه اروس از تخم مرغی بیرون آمده است.
آریستوفان در نمایشنامه پرندگان میگوید:
آنگاه شب… به آشیان خویش، درون سینهی اربوس تخمی نهاد… که از آن با گذشت ماهها، اروس بزرگ، میل ابدی،زاده شد با بالهایی بر شانههای زرین تابانش، و چونان طوفان، به پرواز در آمد…تا بدانگاه که این عشق پرتلاطم آمیزش کیهانی راسبب شد، هیچ خدایی بر بالای سرمان نبود!
و در حقیقت هم این اروس بودکه امکان آمیزش، یا وحدت آن اجزا را پدید آورد. وی با سوراخ کردن تاریکی، روشنی را بدان آورد و از رهگذر این نفوذ، در آن فضای میان تهی، نظم به پیدایی آمد. عناصر سنگینتر اندک اندک فرو نشستند و زمین را تشکیل دادند، و احزای سبکتر بالا آمدند و آسمان را ساختند. در ژرفای زمین، منطقهای تاریک به نام تارتاروس باقی ماند. لیکن بر بالای زمین یعنی در آسمانها خرشید و ماه و ستارگان پدید آمدند، و بر روی خود زمین، خشکی و دریا از یکدیگر جدا شدند، رودها رو به سوی دریا روان گشتند، و بر زمین درختان و گیاهان روییدند و تکثیر یافتند. زمین دارای شخصیتی به نام گایا مادر زمین شد و آسمان هم شخصیت اورانوس، پدر آسمان را یافت!
ادیت همیلتون در این باره مینویسند:
درست همانطور که باور داریم روزگاری موجوداتی غول پیکر و عجیب بر زمین میزیستند، یونانیان نیز چنین باوری داشتند. با این حال آنها را سوسمارهاو ماموت های عظیم الجثه نمی دانستند! بلکه شبیه به آدمی، و با این همه غیر بشری میپنداشتند. این موجودات از نیروی ویرانگر و سخت زلزله و گردباد . آتشفاشن برخوردار بودند و در داستانهایی که درباره ایشان آوردهاند، واقعا جاندار به نظر نمیآیند، بلکه به جهانی تعلق دارند که هنوز اثری از زندگی در آن نیست، و تنها نیروهایی مهیب و مهارنشدنی هستند که کوهها را بر پای میدارند و دریاها را بر میآورند
این مقاله بدون برچسب است.
دیدگاه خود را ارسال نمایید